ترس جز جدا ناپذیر وجود انسان هاس ..
در تمام دوره ها فیلم های وحشت ناک باعث ایجاد رعب و وحشت در افراد میشوند..حالا میخواهیم ببینم که ایا این داستان های ترسناک نیز باعث ایجاد ترس در افراد میشوند...
پس با ما همراه باشید تا وحشت را در شما بر شعله ور کنیم..
![[تصویر: %DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B0%DB%B0%DB%B5%DB%...%DB%B0.jpg]](http://s11.picofile.com/file/8396134184/%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B0%DB%B0%DB%B5%DB%B0%DB%B5_%DB%B1%DB%B9%DB%B2%DB%B7%DB%B1%DB%B0.jpg)
داستان شماره یک:زنم دیشب منو از خواب بیدار کرد و گفت زود پاشوو دزد اومده تو خونه...ولی من فراموشی نگرفتم درست یادمه یه دزد دوسال پیش وارد خونمون شد و زنم رو کشت...
_________________
داستان شماره دو:با صدای بیسیمی که از اتاق دخترم میومد بیدار شدم دیدم همسرم داره براش لالایی میخونه..
روی تخت تکون خوردم و جابه جا شدم و دستم به همسرم خورد..
_____________________
داستان شماره سه:من همیشه فک میکردم گربه من مشکلی داره که به من زل میزنه..ولی بعدا متوجه شدم داره به پشت سر من زل میزنه...
____________________
داستان شماره چهار:امروز به پدرم گفتم پدر امروز خدمتکارمون بهم گفت که خونمون جن داره ما باید از اینجا بریم..پدرم بهم گفت:پسرم ما اصلا خدمتکار نداریم..
تا اینکه از اتاق پدرم اومدم بیرون و چشم خورد به یه قاب عکس ..من پدرمو دوسال پیش از دست داده بودم..
____________________
داستان شماره پنج(من خودم عاشق اینم):ساعت ۱۱ بود داشتم تو رخت خواب برای خواب اماده میشدم یهو مادرم از تو اشپزخونه داد زد :کمککک کمککک..
من سریع از اتاق خارج شدم داشتم از تو راه پله میرفتم پایین که ماردم دستمو گرفت :منم شنیدم عزیزم ..
حالا من باید کدومو باور کنم.
_____________________________
حالا اگه دوست داشتید ادامه داستان ها رو هم میزارم واستون....امید وارم دوس داشته باشید ...
(*اگه وقت کردید تو قسمت معمایی یه سری به داستان قاتل مرموز بزنید جالبه خوشتون میاد*)
در تمام دوره ها فیلم های وحشت ناک باعث ایجاد رعب و وحشت در افراد میشوند..حالا میخواهیم ببینم که ایا این داستان های ترسناک نیز باعث ایجاد ترس در افراد میشوند...
پس با ما همراه باشید تا وحشت را در شما بر شعله ور کنیم..
![[تصویر: %DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B0%DB%B0%DB%B5%DB%...%DB%B0.jpg]](http://s11.picofile.com/file/8396134184/%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B0%DB%B0%DB%B5%DB%B0%DB%B5_%DB%B1%DB%B9%DB%B2%DB%B7%DB%B1%DB%B0.jpg)
داستان شماره یک:زنم دیشب منو از خواب بیدار کرد و گفت زود پاشوو دزد اومده تو خونه...ولی من فراموشی نگرفتم درست یادمه یه دزد دوسال پیش وارد خونمون شد و زنم رو کشت...
_________________
داستان شماره دو:با صدای بیسیمی که از اتاق دخترم میومد بیدار شدم دیدم همسرم داره براش لالایی میخونه..
روی تخت تکون خوردم و جابه جا شدم و دستم به همسرم خورد..
_____________________
داستان شماره سه:من همیشه فک میکردم گربه من مشکلی داره که به من زل میزنه..ولی بعدا متوجه شدم داره به پشت سر من زل میزنه...
____________________
داستان شماره چهار:امروز به پدرم گفتم پدر امروز خدمتکارمون بهم گفت که خونمون جن داره ما باید از اینجا بریم..پدرم بهم گفت:پسرم ما اصلا خدمتکار نداریم..
تا اینکه از اتاق پدرم اومدم بیرون و چشم خورد به یه قاب عکس ..من پدرمو دوسال پیش از دست داده بودم..
____________________
داستان شماره پنج(من خودم عاشق اینم):ساعت ۱۱ بود داشتم تو رخت خواب برای خواب اماده میشدم یهو مادرم از تو اشپزخونه داد زد :کمککک کمککک..
من سریع از اتاق خارج شدم داشتم از تو راه پله میرفتم پایین که ماردم دستمو گرفت :منم شنیدم عزیزم ..
حالا من باید کدومو باور کنم.
_____________________________
حالا اگه دوست داشتید ادامه داستان ها رو هم میزارم واستون....امید وارم دوس داشته باشید ...
(*اگه وقت کردید تو قسمت معمایی یه سری به داستان قاتل مرموز بزنید جالبه خوشتون میاد*)
...Moriarty: No one ever gets to me
![[تصویر: e07f395f0749cf6c7ac74698e647b55d.gif]](http://s5.picofile.com/file/8396569892/e07f395f0749cf6c7ac74698e647b55d.gif)
![[تصویر: e07f395f0749cf6c7ac74698e647b55d.gif]](http://s5.picofile.com/file/8396569892/e07f395f0749cf6c7ac74698e647b55d.gif)