2020/12/16، 11:16 PM
خدایان بیکر استریت :
در کاخ را کوبید و وارد شد.با عصبانیت فریاد کشید : «پاندورا کودوم گوریه؟»
جیم،اخدای نظم گفت : عصبانیتت رو کنترل کن و کمتر بد اخلاق باش.
لیوسا،الهه ناپینیون با پوزخندی جواب داد: متاسفم جیمی اما باید بگم ک دست خودش نیست.اون میستریه!خدای بداخلاقی.
و بعد ب یکی از فرشتگان اشاره کرد تا برایش یک لیوان نوشیدنی بیاورد.
میستری ب سمت لیوسا غرید: هر چی باشه بهتر از عوضی بودنه
لیوسا لبخند حرص دراری زد و جواب داد: این خصلت برتر منه عزیزم
جیم ک برای برقرار کردن نظم تلاش می کرد گفت:بس میکنین یا شما رو ب دست گرای بزرگ بسپارم؟
لیوسا و میستری جا در جا ساکت شدند و دست به سینه نشستند.
جیم که فضا را مناسب ارزیابی کرد،گفت: پاندورا فرار کرده و خدای وحشت دنبالشه.
مطمئن باش قسر در نمیره
الهه ناپینیون،با همان لبخند تمسخر آمیز گفت : اووووه کی رو فرستادی دنبال کی جیمی؟
یحتمل الان بین انسان ها دارن تو سواحل هاوایی خوش میگذرونن جووووون
میستری:جوووون ...*بعد با حالتی ک انگار تازه شغلش یادش آمده باشد گفت* و کوفت
جیم که زیر زیرکی می خندید گفت : الهه ی وهم و خیال دیر کرده و این اصلا اشکالی نداره .
میستری: ب نظرم باید خدای مرگ رو میفرستادی دنبالش و در ضمن،اون جعبه رو هم ازش بگیر چون اون لیاقتش رو نداره.
لیوسا:اره دیگه معلومه که فانی ای که خون خدا بودن تو رگهاش نباشه نمیتونه از وسایل طلسم شده و معجزات باستانی و اشیای خاص استفاده کنه
همان لحظه الهه ی وهم و خیال،در حالی که چند تا از خیالاتش سرریز کرده بودند با عجله وارد شد و پشت یکی از صندلی ها نشست
لیوسا به یک فرشته اشاره میکند برای پذیرایی از خدای خیال نوشیدنی بریزد و جام او را هم پر کند.
الهه خیال بلند بلند چند تا از خیالاتش را می گوید : ممکنه که پاندورا از قصد در اون جعبه رو باز کرده باشه تا با ما اعلام جنگ کنه که در این صورت باید بگم ب کاه دون زده ...
اما ممکنه که اشتباهی جعبه از دستش افتاده باشه و شیطونکی که اطرافش پرسه میزده اون رو برداشته باشه و درش رو باز کرده باشه و ...
میستری فریاد میکشد: بسه بسه بسه! انقد خیال نباف
لیوسا:احتمالا توی این جلسه مهم،خدای مرگ نباید شرکت داشته باشه؟
جیم:خب چرا ولی مگه نمیدونی اون اهل حضور در روشنایی نیست؟
الهه ی خیال ادامه می دهد: حالا ممکنه که مردم با این همه بدبختی رو به رو شدن ما باید یه کاری بکنیم و نمیتونیم بزاریم این همه چیز بد تو دنیا ول باشن ما باید امید رو گسترش بدیم ...
لیوسا دست میزند و برق ها خاموش میشوند و بین حرف الهه خیال می پرد و میگوید : این هم برای اومدن مرگ عزیز. و البت مشکلی نیست که این همه بدبختی تو زمین باشه ب هر حال نمیشد تا ابد همه چیز خوب و خوش باشه که...
و سوالم اینه که جعبه ی پاندورا الان کجاست؟امید باید توی اون باشه هان؟این رو گرا یادم انداخت.
الهه ی خیال ادامه میدهد: ممکنه که جعبه دست شخص شخیص شیطان افتاده باشه یا شایدم الان خدای وحشت اون رو از پاندورا پس گرفته باشه ...
میستری بار دیگر فریاد می کشد : این هم از تاریکی پس این خدای مرگ کجاست؟
جیم،سر به زیر میشود و میگوید : راستش اون از جلسه اطلاعی نداره چون من ترسیدم اگر بدونه جون هممون رو بگیره و هممون بن شیم.
میستری دیگر تحمل نمی کند و از جا بلند می شود : خودم میرم دنبال جعبه حداقل!
لیوسا خنده هیستیریکی می کند و جام دیگری را سر می کشد و سالن را روشن می کند و می گوید : تو نمیتونی بری همین الان یکی از خداها روی زمینن و این میتونه امنیت بیکر رو به خطر بندازه
الهه خیال همچنان می گوید: اگر جعبه دست کسی باشه میتونه ما خدا ها رو درون جعبه زندانی کنه و ...
ادامه دارد...
در کاخ را کوبید و وارد شد.با عصبانیت فریاد کشید : «پاندورا کودوم گوریه؟»
جیم،اخدای نظم گفت : عصبانیتت رو کنترل کن و کمتر بد اخلاق باش.
لیوسا،الهه ناپینیون با پوزخندی جواب داد: متاسفم جیمی اما باید بگم ک دست خودش نیست.اون میستریه!خدای بداخلاقی.
و بعد ب یکی از فرشتگان اشاره کرد تا برایش یک لیوان نوشیدنی بیاورد.
میستری ب سمت لیوسا غرید: هر چی باشه بهتر از عوضی بودنه
لیوسا لبخند حرص دراری زد و جواب داد: این خصلت برتر منه عزیزم
جیم ک برای برقرار کردن نظم تلاش می کرد گفت:بس میکنین یا شما رو ب دست گرای بزرگ بسپارم؟
لیوسا و میستری جا در جا ساکت شدند و دست به سینه نشستند.
جیم که فضا را مناسب ارزیابی کرد،گفت: پاندورا فرار کرده و خدای وحشت دنبالشه.
مطمئن باش قسر در نمیره
الهه ناپینیون،با همان لبخند تمسخر آمیز گفت : اووووه کی رو فرستادی دنبال کی جیمی؟
یحتمل الان بین انسان ها دارن تو سواحل هاوایی خوش میگذرونن جووووون
میستری:جوووون ...*بعد با حالتی ک انگار تازه شغلش یادش آمده باشد گفت* و کوفت
جیم که زیر زیرکی می خندید گفت : الهه ی وهم و خیال دیر کرده و این اصلا اشکالی نداره .
میستری: ب نظرم باید خدای مرگ رو میفرستادی دنبالش و در ضمن،اون جعبه رو هم ازش بگیر چون اون لیاقتش رو نداره.
لیوسا:اره دیگه معلومه که فانی ای که خون خدا بودن تو رگهاش نباشه نمیتونه از وسایل طلسم شده و معجزات باستانی و اشیای خاص استفاده کنه
همان لحظه الهه ی وهم و خیال،در حالی که چند تا از خیالاتش سرریز کرده بودند با عجله وارد شد و پشت یکی از صندلی ها نشست
لیوسا به یک فرشته اشاره میکند برای پذیرایی از خدای خیال نوشیدنی بریزد و جام او را هم پر کند.
الهه خیال بلند بلند چند تا از خیالاتش را می گوید : ممکنه که پاندورا از قصد در اون جعبه رو باز کرده باشه تا با ما اعلام جنگ کنه که در این صورت باید بگم ب کاه دون زده ...
اما ممکنه که اشتباهی جعبه از دستش افتاده باشه و شیطونکی که اطرافش پرسه میزده اون رو برداشته باشه و درش رو باز کرده باشه و ...
میستری فریاد میکشد: بسه بسه بسه! انقد خیال نباف
لیوسا:احتمالا توی این جلسه مهم،خدای مرگ نباید شرکت داشته باشه؟
جیم:خب چرا ولی مگه نمیدونی اون اهل حضور در روشنایی نیست؟
الهه ی خیال ادامه می دهد: حالا ممکنه که مردم با این همه بدبختی رو به رو شدن ما باید یه کاری بکنیم و نمیتونیم بزاریم این همه چیز بد تو دنیا ول باشن ما باید امید رو گسترش بدیم ...
لیوسا دست میزند و برق ها خاموش میشوند و بین حرف الهه خیال می پرد و میگوید : این هم برای اومدن مرگ عزیز. و البت مشکلی نیست که این همه بدبختی تو زمین باشه ب هر حال نمیشد تا ابد همه چیز خوب و خوش باشه که...
و سوالم اینه که جعبه ی پاندورا الان کجاست؟امید باید توی اون باشه هان؟این رو گرا یادم انداخت.
الهه ی خیال ادامه میدهد: ممکنه که جعبه دست شخص شخیص شیطان افتاده باشه یا شایدم الان خدای وحشت اون رو از پاندورا پس گرفته باشه ...
میستری بار دیگر فریاد می کشد : این هم از تاریکی پس این خدای مرگ کجاست؟
جیم،سر به زیر میشود و میگوید : راستش اون از جلسه اطلاعی نداره چون من ترسیدم اگر بدونه جون هممون رو بگیره و هممون بن شیم.
میستری دیگر تحمل نمی کند و از جا بلند می شود : خودم میرم دنبال جعبه حداقل!
لیوسا خنده هیستیریکی می کند و جام دیگری را سر می کشد و سالن را روشن می کند و می گوید : تو نمیتونی بری همین الان یکی از خداها روی زمینن و این میتونه امنیت بیکر رو به خطر بندازه
الهه خیال همچنان می گوید: اگر جعبه دست کسی باشه میتونه ما خدا ها رو درون جعبه زندانی کنه و ...
ادامه دارد...