2021/01/14، 05:09 PM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 11 ساعت پیش، توسط شرلوکهلمز.)
سلام
به تاپیک معمایی قتل در قطار خوش اومدین!
خب من یه معما میزارم که توش سایفر هم داره
لطفا به زمان قتل توجه کنید!
.
.
.
زمستان سال ۱۹۷۶ کاراگاه ویچر بهمراه ۱۵ نفر دیگر سوار قطار به مقصد استانبول میشوند
تمام مسافران از مقامات بودند
کاراگاه بعد از چند ساعت استراحت در کوپه ی خودش بیرون می آید تا چایی بنوشد.
او مشغول نوشیدن چایی و خواندن روزنامه بود که آقای مایکل در مقابل کاراگاه مینشیند!
-《سلام آقای مایکل》
-《سلام کاراگاه ، تو چرا به این سفر اومدی؟نکنه قراره قتل اتفاق بیوفته؟!》
کاراگاه لبخندی میزند و روزنامه را جلوی صورتش میگیرد طوری که آقای مایکل را نمیدید!
کاراگاه با خودش به حرف اقای مایکل فکر میکرد
-《اویکیاز مرموزترینآدمهایی هستکه دیدم!خیلی مشکوک رفتار میکنه》
کاراگاه برای استراحت و خواندن کتاب به کوپه اش میرود و چند ساعت به خواب میرود اما ساعت ۹:۳۰از خواب بیدار شد تا قرصش را بخورد
در کوپه را باز کرد تا از خدمتکار تقاضای آب بکند
-《چیزی نیاز داشتید آقا؟!》
-《بله،لطفا به من آب بده》
-《بفرمایید آقا》
-《ممنون!》
و کاراگاه دوباره مشغول به خواندن کتاب و نگاه به عکس های خانوادگی اش میکند
ساعت ۱۰ بود که یک دفعه قطار به دلیل سقوط بهمن می ایستد
کاراگاه و مسافران از کوپه هایشان بیرون می آیند
بجز آقای مایکل
کاراگاه در کوپه ی آقای مایکل را میزند اما صدایی نشنید و در را باز کرد که با صحنه ای روبه رو شد!!
او کشته شده بود!
در بین مسافر ها دکتری بود که جسد آقای مایکل را برسی کرد
-《چی شده دکتر؟!》
-《حدود ساعت ۸ شب کشته شده و ۱۲ بار چاقو خورده!》
کاراگاه از دکتر تشکر میکند و مشغول گشتن جیب لباس های مقتول بود که نامه ای پیدا کرد
او با همه مسافر ها صحبت کرد اما متوجه چیزه خاص ، عجیب و مشکوکی نشد!
وقتی نامه را باز کرد یک رمز بود
متن نامه:
AE GF LZW LJSAF SJJWKL EW
.
.
رمزو بشکنید تا ادامشو بزارم
به تاپیک معمایی قتل در قطار خوش اومدین!
خب من یه معما میزارم که توش سایفر هم داره
لطفا به زمان قتل توجه کنید!
.
.
.
زمستان سال ۱۹۷۶ کاراگاه ویچر بهمراه ۱۵ نفر دیگر سوار قطار به مقصد استانبول میشوند
تمام مسافران از مقامات بودند
کاراگاه بعد از چند ساعت استراحت در کوپه ی خودش بیرون می آید تا چایی بنوشد.
او مشغول نوشیدن چایی و خواندن روزنامه بود که آقای مایکل در مقابل کاراگاه مینشیند!
-《سلام آقای مایکل》
-《سلام کاراگاه ، تو چرا به این سفر اومدی؟نکنه قراره قتل اتفاق بیوفته؟!》
کاراگاه لبخندی میزند و روزنامه را جلوی صورتش میگیرد طوری که آقای مایکل را نمیدید!
کاراگاه با خودش به حرف اقای مایکل فکر میکرد
-《اویکیاز مرموزترینآدمهایی هستکه دیدم!خیلی مشکوک رفتار میکنه》
کاراگاه برای استراحت و خواندن کتاب به کوپه اش میرود و چند ساعت به خواب میرود اما ساعت ۹:۳۰از خواب بیدار شد تا قرصش را بخورد
در کوپه را باز کرد تا از خدمتکار تقاضای آب بکند
-《چیزی نیاز داشتید آقا؟!》
-《بله،لطفا به من آب بده》
-《بفرمایید آقا》
-《ممنون!》
و کاراگاه دوباره مشغول به خواندن کتاب و نگاه به عکس های خانوادگی اش میکند
ساعت ۱۰ بود که یک دفعه قطار به دلیل سقوط بهمن می ایستد
کاراگاه و مسافران از کوپه هایشان بیرون می آیند
بجز آقای مایکل
کاراگاه در کوپه ی آقای مایکل را میزند اما صدایی نشنید و در را باز کرد که با صحنه ای روبه رو شد!!
او کشته شده بود!
در بین مسافر ها دکتری بود که جسد آقای مایکل را برسی کرد
-《چی شده دکتر؟!》
-《حدود ساعت ۸ شب کشته شده و ۱۲ بار چاقو خورده!》
کاراگاه از دکتر تشکر میکند و مشغول گشتن جیب لباس های مقتول بود که نامه ای پیدا کرد
او با همه مسافر ها صحبت کرد اما متوجه چیزه خاص ، عجیب و مشکوکی نشد!
وقتی نامه را باز کرد یک رمز بود
متن نامه:
AE GF LZW LJSAF SJJWKL EW
.
.
رمزو بشکنید تا ادامشو بزارم

